سخن عاشقانه رولان بارت

بعضی کتاب ها هست که وقتی می خوانی شان تمام وجودت را در بر می گیرد. آنقدر گیر می دهد بهت که مجبور می شوی تا ته بخوانی اش . علاوه بر این آنقدر تو را مسحور خودش می کند که مجبوری بعد از آن تا مدت ها به چشم کتب مقدس به آن نگاه کنی. یکی از این کتاب ها که دارم می خوانم  سخن عاشق  نوشته ی رولان بارت است.این کتاب را پیام یزدانجو ترجمه کرده است. بارت خود در باره این کتاب در مقدمه اش می نویسد:سخن عاشق سخنی از فرط تنهایی است . این سخن شاید بر زبان هزاران تن جاری باشد،اما هیچکس بقای آن را تضمین نکرده ، این سخنی است که زبان های پیرامون ما آن را یکسر وا نهاده اند...

 

رولان بارت در این کتاب خواندنی که نوعی گزین گویه هم هست در هر بخش به ویژگی های عشق و متعلقاتش می پردازد و سعی می کند تصویری واقعی اما عاشقانه از عشق ارائه کند. در یکی از بخش های کتاب بارت درباره ی انتظار حرف می زند و در پایان روایتی را نقل می کند:

صاحب منصبی عاشق یک فاحشه ی اشرافی شد. زن به او گفت: من وقتی مال تو می شوم که صد شب به خاطر من در باغ روی چارپایه یی بنشینی و انتظار بکشی.اما مرد صاحب منصب شب نود و نهم خسته شد ، چارپایه اش را زیر بغل زد ، و رفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
فرید پنج‌شنبه 28 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:05 ب.ظ http://pashew.mihanblog.com

سلام دوست عزیز تبریک میگم همیشه قشنگ بوده ما رو یادتون نره موفق باشی
تا یعد به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد