زبان فارسی جایی برای زندگی نیست |
سوگوارهای برای شهروندان زبان فارسی یا چرا خداحافظ گری کوپر دیوار زبان وقتی کشیده میشود که دو نفر به یک زبان حرف میزنند، آن وقت دیگر مطلقا نمیتوانند حرف هم را بفهمند. خداحافظ گری کوپر - رومن گاری زبان به عنوان پدیدهای که واقعیتها در آن شکل میگیرد بسیاری از علوم انسانی را زیر مجموعهی خود قرار میدهد. بر این اساس سیاست، فرهنگ، اخلاق و دیگر مقولات مشابه، زیرمجموعههایی از زبان هستند. در این تعریف، تاریخ نیز نتیجهی انباشت تحولات زبانی است که در نهاد تک تک کلمات شکل میگیرد، اگرچه طبق این نظر تشخیص موقعیت علت و معلولی تاریخ و زبان دشوار به نظر میرسد. با این حال وقتی زبان در گذر زمان تغییر ماهیت میدهد وجود حقیقتی واحد به نام تاریخ مورد تردید واقع میشود. در این مقاله زبان فارسی به عنوان مرجعی که انسان و مجموعهی انسانی محدودهی جغرافیایی این زبان تحت تاثیر آن قرار میگیرند مورد واکاوی قرار میگیرد. تفکر دربارهی زبان فارسی، تفکر در تاریخ شهروندان این زبان است. شهروندان زبان فارسی در اینجا محدود به انسانهایی نمیشوند که در جغرافیای ایران - پایگاه اصلی زبان فارسی - زندگی میکنند، بلکه شهروندان زبان فارسی شامل تمام کسانی میشوند که در هر نقطه از دنیا به زبان فارسی حرف میزنند و مینویسند. البته این سوژه یعنی عدم امکان زندگی در یک زبان، سوژهی تازهای نیست و به خصوص در قرن بیستم که به فراخور اوج دوران مدرنیسم ارتباط تنگاتنگی بین زبان و زیرمجموعههایش برقرار شد سوژهای جذاب بوده است. در سالهای اخیر بسیاری از اهالی ادبیات و روشنفکران ایرانی به چرایی جهانی نشدن ادبیات ایران پرداختهاند. ابتداییترین توجیهی که برای این اتفاق (جهانی نشدن) مطرح شده، ترجمه نشدن ادبیات ایران به زبانهای خارجی، به ویژه زبان انگلیسی (به عنوان جهانیترین زبان حال حاضر دنیا) است. توجیهی که مثالهایی دم دستی آن را به موقعیتی پارادوکسیکال تبدیل میکند. از یکسو ترجمههایی که از برخی آثار درخشان ادبیات ایران در جهان ارایه شده، آن طور که باید و شاید با استقبال مواجه نشده است. اگرچه امروز اشعار جلال الدین رومی در آمریکا مخاطبان فراوانی دارد (که باز قابل مقایسه با تیراژ آثار نویسندهای مثل جان آپدایک نیست) به وجوه زبانی اشعارش ربطی ندارد. آنچه شعر مولوی را محبوب طبقهی متوسط آمریکایی کرده، اندوختههای عرفانی آثار اوست. یقینا در دنیایی که کلیشههایی مثل آثار اوشو و یا حتا پائولو کوییلو مخاطبان بسیاری دارد، فروش نسبی آثار مولوی را در زبان ترجمه نمیتوان به موقعیت مناسب زبان فارسی نسبت داد. از سوی دیگر تعداد افرادی که به زبان چینی حرف میزنند حدود یک پنجم کل جمعیت جهان است اما ادبیات چینی چقدر جهانی شده است؟ سوژهی این مطلب بررسی دلایل عدم موفقیت ادبیات ایران در جهان نیست. من میخواهم توضیح دهم که چرا زبان فارسی امروز به جایی رسیده است که جایی برای زندگی نیست. صادق هدایت سالها پیش به بن بست زندگی در زبان فارسی اشاره کرده بود. شاید لیچارهای صادق هدایت به زبان فارسی در ادامهی بد و بیراههای او به تعلق خاطر به ملیت (به عنوان امری قراردادی) تلقی شود. اما برای بررسی انگیزه هدایت با مثال از نویسندهای جهانی به هدایت برمیگردیم. میلان کوندرا، نویسندهای است که به جز دو کتاب اولش، بقیه آثار خود را در خارج از زادگاهش (جمهوری چک) منتشر کرده و حتا پنج کتاب اخیرش را به زبان فرانسه نوشته است. کوندرا که در چند کتابش از تاثیر اتفاق بهار پراگ در سال 1969 برساختار زبان شخصیتهایش نوشته، پس از اقامت در فرانسه زبان و انسان را مورد مداقه قرار داده است. بدیهی است که رمانهای کوندرا از پیشروترین آثار داستانی قرن اخیر است که آگاهانه ساخت زبان و ساختارشکنی زبان را (نه در شکل خام نحوشکنی) ماوای خلق داستان قرار داده است. اگرچه در نگاهی زبان مدار که تمام پدیدهها در زبان موجودیت مییابند امکان ندارد هیچ داستانی خارج از زبان و زبان شکنی روایت پیدا کند.) واقعهی سیاسی اشغال پراگ توسط نیروهای شوروی واقعیتی است که نمیتوان از تاثیر آن بر فرهنگ مردم چک گذشت. زبان چک با عنوان شکل دهندهی این اتفاق، پس از آن جهان دیگری را برای مردم چک رقم زد. به همین دلیل زبان چک را میتوان به دو دورهی زبان چک قبل از بهار پراگ و زبان چک پس از بهار 1969 تقسیم کرد. مردم چک پس از اشغال کشورشان توسط شوروی تفاوت زیادی با روزهای قبل از بهار پراگ دارند. این واقعهی سیاسی که معلول یک ساختار شکنی زبانی بود بر زیر مجموعههای دیگر زبان تاثیر گذاشت و بدین ترتیب درک شهروندان چک از مفاهیم تحت سیطرهی زبان از خدمت و خیانت گرفته تا مهاجرت و وطن تغییر کرد. این تغییرات کار را به جایی میکشاند که میلان کوندرا به عنوان یکی از محبوبترین شهروندان زبان چک، رمانهایش را به زبان فرانسه مینویسد. باز میگردیم به صادق هدایت. آثار هدایت سرشار از بدوبیراه به ایرانی و فرهنگ ایرانی است. چنین رویکردی مطمئنا نشات گرفته از نفرتی است که هدایت نسبت به تحولات زبان در طول قرنهای گذشته احساس میکند. تحولاتی که زبان فارسی را به جایی رسانده که شهروندانش به انسانهایی تبدیل شوند که زبان مولد آنها - که مورد استفادهشان هم هست - زبانی سرشار از پلشتیهایی باشد که امکان مناسبی برای ماجراجوییهای زبانی در اختیارشان قرار نمیدهد. زبان فارسی پس از قرنها، هنوز نتوانسته از ارایهی رهیافت متافیزیکی برای زبان پرهیز کند. به همین علت است که در بسیاری از بزنگاههای سیاسی واکنشهای شهروندان زبان فارسی - اگرچه با شکل ظاهری متفاوت - یکسان بوده است. سیاست یکی از زیر مجموعههای زبان است که باید آن را به شکل متنی ادبی بازخوانی کرد. یکی از آخرین نمونههای تجربه سیاسی نخ نما شده در تاریخ زبان فارسی به 28 مرداد 1332 بر میگردد. زمانی که در قرائتی فرازبانی “(فرا” در مفهوم بالاتر نه، درمعنای “خارج از”) سنتزی ناقص الخلقه از رفتار زبانی منتج شد. چنین رفتاری را فقط شاید بتوان در فیلمهای ژانر گگ یا اسلپ استیک دید. این وضعیت در زبان فارسی بیشک بر شانههای تاریخ زبان فارسی شکل گرفته است. زبان در خودش گسترش مییابد. به عبارت دیگر هیچ امکانی بدون به چالش کشیدن امکانهای دیگر به وجود نمیآید. زبان فارسی در طول تاریخ نتوانسته است امکانهای جدیدی را تجربه کند. تعامل زندگی در زبان فارسی این پیشینهی تاریخی با زندگی در زبانهای دیگر نه تنها به سود زبان فارسی نبوده بلکه عملا به در جا زدن انجامیده است. زبان فارسی در قرنهای گذشته امکان زندگی در کنار زبانهای پویایی نظیر انگلیسی، فرانسوی و حتا عربی رااز سر گذرانده است. اما از آنجایی که شهروندان زبان فارسی نتوانستهاند درکی زبان محورانه از امکانهای زبانی داشته باشند تعامل و تقابل با زبانهای دیگر منتهی به واکنشهایی سطحی نگرانه شده است. آنچنان که به جای “سلام” بر کلمهی “درود” اصرار میورزند و عبارت مضحک “کش لقمه” را به جای “پیتزا” پیشنهاد میدهند. این کژ فهمی مختص به طبقهی عام جامعه نیست. وقتی احمد شاملو به عنوان یکی از نمایندگان جامعهی روشنفکری کلمهی “رانه” را به جای “اتوموبیل” پیشنهاد میکند. متوجه میشویم که خانه از پای بست ویران است. البته که بر روشنفکران زبان فارسی نیز نمیتوان خرده گرفت. چون آنها نیز شهروندان همان زبان فارسی هستند که هم محصول و هم مولد 28 مرداد 1332 است. من در این مطلب قصد ارایهی راهکار ندارم. بدین علت که “راهکار” نیز بخشی از شگردهای زبانی یکی از زیر مجموعههای زبانی است بنابراین نمیتواند دربارهی کلیت زبان به کار رود. از طرف دیگر یک شهروند زبان فارسی خود دچار زبان فارسی است. بنابراین ناگزیر است در چارچوب ساختاری آن زبان رفتار کند. شاید چندان خوشایند نباشد اگر بگویم زبان فارسی نمیتواند خودش را گسترش دهد و نهایتا سالها و شاید قرنها بعد به همان سرنوشتی دچار شود که بر سر زبانهای رایج در هند آمد. پس از گذر از استعمار هند، امروزه ادبیات هند به این نتیجه رسیده که تنها در زبانهای دیگر میتواند موفق شود. نایپل، ,یجی سشادری، جامپا لهیری و... از جمله شاعران و نویسندگان هندی هستند که رستگاری در ادبیات را با نوشتن در زبان انگلیسی جست و جو کردهاند. آنها وقتی خرده زبانهای رایج در هند را برای خلق امکانهای جدید زندگی ناتوان دیدند زندگی هندی را به زبانی دیگر منتقل کردهاند. حالا دیگر در زیر شاخههای زبان انگلیسی، زبان انگلیسی هندی هم وجود دارد. تصورش را بکنید اگر لهمیری در رمان همنام، ماجرای تصادف قطار یکی از شخصیتهای داستان را که با گوگول ارتباط داده شده، به زبان هندی مینوشت شاید موقعیتی خنده دار به وجود میآمد. چرا که خرده زبانهای هندی با آن پیشینهی تاریخی ظرفیت ساختار خلق دنیایی شبیه دنیای رمان همنام را ندارند. موهبت زبان انگلیسی ره آورد یکی از مشهورترین زیر مجموعههای زبان یعنی سیاست بوده است. امروزه هند یکی از مظاهر استعمار انگلیس یعنی زبان رسمی آن کشور را به تملک خود در آورده است و نویسندگانی هندی را به جهان معرفی میکند. نویسندگانی که هند را در زبان انگلیسی زندگی میکنند. دنیای مخلوق این نویسندگان هندی اگرچه همچنان هندی است اما به دور از ویژگیهای ساختاری زندگی در زبان هندی است. شاید تنها راه فرار از زشتیهای زبان فارسی (که حتا شاعری چون حافظ هم تلاش کرده است در زبان فارسی جهانی علیه این ویژگیها خلق کند) فرار از این زبان و تجربهی زندگی ایرانی در زبانهای دیگر باشد.
چهارمین شماره ...و را اینجا بخوانید
|