نقد فیلم

‌‌نگاهی‌ به‌ فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ مروارید” ساخته‌ پیتروبر به بهانه پخش از شبکه ی چهار

‌‌تصویر یک‌ بانو

‌‌مجتبی‌ پورمحسن‌

فرانسیس‌ بیکن‌ اعتقاد داشت‌ که‌ پیدایش‌ عکاسی‌ هنر رااز تکلف‌ استناد و بیانگری‌ رهانید. این‌ حرف‌ اوبه‌ این‌ معنا نیست‌ که‌ عکاسی‌ به‌ جای‌ نقاشی‌ وظیفه‌ی‌ بیانگری‌ را بر عهده‌ گرفته‌ است. بلکه‌ به‌ اعتقاد او “عکاسی‌ نزدیکترین‌ هنر به‌ واقعیت‌ به‌ نظر می‌آید اما بیشترین‌ فاصله‌ را با واقعیت‌ دارد”. فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ی‌ مروارید” که‌ بر اساس‌ رمانی‌ به‌ همین‌ نام‌ نوشته‌ی‌ تریسی‌ شوالیه‌ ساخته‌ شده، نمونه‌ای‌ برای‌ اثبات‌ این‌ نکته‌ است‌ که‌ هنر هر چه‌ قدر غیر بیانگر باشد بیشتر می‌تواند هستی‌اش‌ را منتشر سازد. “دختری‌ با گوشواره‌ی‌ مروارید” نام‌ تابلویی‌ از یان‌ ورمیر، نقاش‌ هلندی‌ است‌ که‌ در قرن‌ هفدهم‌ میلادی‌ زندگی‌ می‌کرد. ورمیر که‌ در سال‌ 1632 در دلفت‌ هلند به‌ دنیا آمد در زمان‌ زندگی‌ خودنقاشی‌ مشهور نبود. شاید عجیب‌ باشد تا سال‌ 1842 که‌ یک‌ منتقد به‌ نام‌ ویلیام‌ بورگور، یکی‌ از تابلوهایی‌ او را کشف‌ کرد هنوز کسی‌ ورمیر را نمی‌شناخت. پس‌ از این‌ سال‌ بود که‌ رد نقاشی‌های‌ او را گرفتند و اکنون‌ او با 36 تابلویی‌ موجود یکی‌ از مشهورترین‌ نقاشان‌ اروپا محسوب‌ می‌شود. مجموعه‌ی‌ مدارکی‌ که‌ از زندگی‌ ورمیر موجود است‌ به‌ زحمت‌ به‌ پانزده‌ صفحه‌ می‌رسد. زندگینامه‌ی‌ او محدود به‌ سال‌ تولد، ازدواج‌ و مرگ‌ و تعداد بچه‌ها (یازده!) می‌شود. پس‌ از مرگش‌ نیز تابلوهایش‌ در یک‌ حراجی‌ به‌ فروش‌ رفت‌ تا بتواند جبران‌ بخشی‌ از بدهی‌ او باشد. اما این‌ مساله، یعنی‌ فقدان‌ زندگینامه‌ای‌ بلندبالا از ورمیر نه‌ تنها از محبوبیت‌ تابلوهای‌ او نکاسته‌ است‌ بلکه‌ باعث‌ شده‌ که‌ بیننده‌ی‌ تابلوهایش،بدون‌ توجه‌ به‌ روایتی‌ که‌ از مورخان‌ از زندگی‌ نقاش‌ ارایه‌ می‌کنند به‌ تاویل‌هایی‌ متکثر از آثار او دست‌ یابند. تاویل‌هایی‌ که‌ به‌ قطعیت‌ برسند.شاید اگر زندگینامه‌ای‌ مدرن‌ از ورمیر وجود داشت‌ هیچ‌ گاه‌ رمان‌ “دختری‌ با گوشواره‌ای‌ مروارید” نوشته‌ نمی‌شد و فیلمی‌ بر اساس‌ آن‌ شکل‌ نمی‌گرفت. چون‌ در آن‌ صورت، توقع‌ می‌رفت‌ که‌ رمان‌ یا فیلم‌ به‌ “زندگی” نقاش‌ استناد کند، به‌ زندگی‌ روایت‌ شده‌ توسط‌ زندگینامه‌ نویسان. اماترسی‌ شوالیه، نویسنده‌ی‌ 43 ساله‌ کتاب‌ “دختری‌ با گوشواره‌ی‌ مروارید” را بر اساس‌ تابلویی‌ از ورمیر به‌ همین‌ نام‌ می‌نویسد. اگرچه‌ فیلم‌ پیتر وبر بر اساس‌ رمان‌ شوالیه‌ نوشته‌ شده‌ اما به‌ دلایلی‌ که‌ به‌ آن‌ اشاره‌ خواهیم‌ کرد لایه‌های‌ جدیدی‌ از تابلوی‌ معروف‌ ورمیر را آشکار می‌سازد.

فیلم‌ داستان‌ خدمتکاری‌ به‌ نام‌ گری‌ یت‌ است‌ که‌ به‌ دلیل‌ فقر مالی‌ خانواده‌اش‌ برای‌ کار به‌ خانه‌ی‌ نقاشی‌ در شهر دلفت‌ هلند فرستاده‌ می‌شود. ورمیر، نقاشی‌ است‌ که‌ از وضع‌ مالی‌ نسبتا خوبی‌ برخوردار است. او در عین‌ جوانی‌ بچه‌های‌ زیادی‌ دارد و ما در زنش‌ ضمن‌ اداره‌ی‌ امور خانواده‌ وظیفه‌ی‌ گرفتن‌ سفارش‌ برای‌ او را نیز بر عهده‌ دارد ورود گری‌ یت‌ به‌ خانه‌ی‌ ورمیر، زندگی‌ او را دچار تحول‌ می‌کند. در فیلم‌ نقاش‌ هلندی، مردی‌ درونگرا نشان‌ داده‌ می‌شود. وقتی‌ او در برخوردهای‌ بسیار جزیی‌اش‌ با خدمتکار جدید، نشانه‌هایی‌ از فهم‌ عمیق‌ را در او می‌بیند سعی‌ می‌کند بیشتر به‌ او نزدیک‌ شود. درک‌ هنری‌ گری‌ یت‌ که‌ خدمتکاری‌ بی‌سواد است‌ در چند صحنه‌ی‌ فیلم‌ نشان‌ داده‌ می‌شود حتا پیش‌ از آنکه‌ او با ورمیر مواجه‌ شود. وقتی‌ که‌ گری‌ یت‌ از کاترینا، همسر ورمیر می‌پرسد آیا باید شیشه‌ها را پاک‌ کند یا نه، کاترینا به‌ او می‌گوید نباید هر کاری‌ که‌ می‌خواهد انجام‌ دهد را از او بپرسد. گری‌ یت‌ اما می‌گوید پاک‌ کردن‌ شیشه‌ها نور اتاق‌ را تغییر می‌دهد .این‌ پاسخ‌ باعث‌ تعجب‌ همسر ورمیر می‌شود. گری‌ یت‌ مورد توجه‌ ورمیر قرار می‌گیرد. نقاش‌ برای‌ خدمتکار درباره‌ی‌ رفلکس‌ نور روی‌ رنگ‌ها توضیح‌ می‌دهد. همزمان‌ با این‌ اتفاقات‌ که‌ به‌ کندی‌ پیش‌ می‌رود داستان‌ دیگری‌ نیز به‌ موازات‌ دنبال‌ می‌شود. فرزند قصاب‌ شهر به‌ گری‌ یت‌ علاقه‌مند می‌شود. سردی‌ نگاه‌ گری‌ یت‌ که‌ همراه‌ با نوعی‌ بهت‌ است‌ مورد توجه‌ قرار می‌گیرد.در حالی‌ که‌ زندگی‌ ورمیر تماما زیر نظر اهل‌ خانه‌ است‌ او از گری‌ یت‌ می‌خواهد تا در ساختن‌ رنگها کمکش‌ کند. فیلم‌ با نشانه‌هایی‌ ظریف‌ نشان‌ می‌دهد که‌ نقاش‌ به‌ گری‌ یت‌ دل‌ بسته‌ است. اما تا پایان‌ فیلم‌ هیچ‌ دیالوگی‌ که‌ این‌ عشق‌ را ثابت‌ کند از زبان‌ نقاش‌ و خدمتکار بیرون‌ نمی‌آید. ماجرا وقتی‌ احساساتی‌تر می‌شودکه‌ مشتری‌ نقاشی‌های‌ ورمیر به‌ او سفارش‌ می‌دهد که‌ تصویری‌  از خدمتکار بکشد. گویا تمام‌ اهل‌ خانه‌ و حتا کسانی‌ که‌ به‌ آن‌ خانه‌ رفت‌ و آمد می‌کنند از عشق‌ بین‌ خدمتکار و نقاش‌ با خبرند و می‌خواهند انرژی‌ منفی‌ خود را علیه‌ این‌ عشق‌ به‌ کار گیرند. ورمیر تصمیم‌ می‌گیرد بالاخره‌ تصویری‌ از گری‌ یت‌ بکشد. در تلاش‌ او برای‌ رسیدن‌ به‌ کمپوزیسیون‌ مناسب، نشانه‌های‌ دیگری‌ دال‌ بر عشق‌ او به‌ خدمتکار آشکار می‌شود. او از گری‌ یت‌ می‌خواهد روسری‌اش‌ را بردارد. این‌ را قبلا پی‌یر هم‌ از او خواسته‌ بود. پسر قصاب‌ می‌خواست‌ موهای‌ گری‌ یت‌ را ببیند. اما گری‌ یت‌ نیاز داشت‌ دلیلی‌ ظاهری‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ خود به‌ معشوق‌هایش‌ داشته‌ باشد. او از آشکار کردن‌ خود می‌ترسد به‌ یک‌ نمایش‌ ظاهری‌ احتیاج‌ دارد. ورمیر این‌ نیاز گری‌ یت‌ را درک‌ می‌کند و به‌ او می‌گوید: که‌ برای‌ اینکه‌ بتواند تصویر او را بکشد باید صورتش‌ را کامل‌ ببیند. هر چه‌ زمان‌ می‌گذرد دو طرف‌ جسارت‌ بیشتری‌ برای‌ نزدیک‌ شدن‌ به‌ همدیگر پیدا می‌کنند. جسارتی‌ که‌ بااحتیاط‌ نیز همراه‌ است. اهمیت‌ نشانه‌ شناسی‌ گوشواره‌ دراین‌ فیلم‌ بسیار بیشتر از نشانه‌های‌ دیگر است. چرا که‌ یکی‌ از چیزهایی‌ که‌ خدمتکار تابلوی‌ معروف‌ ورمیر را برجسته‌ کرده، گوشواره‌ی‌ گرانقیمتی‌ است‌ که‌ از نظر ارزش‌ به‌ لباسهای‌ او نمی‌خورد و همین‌ تناقض‌ اساس‌ شکل‌ گیری‌ داستانی‌ است‌ که‌ بر اساس‌ این‌ تابلو روایت‌ می‌شود.

در صحنه‌ای‌ از فیلم‌ که‌ ورمیر، پیشنهاد می‌کند گری‌ یت‌ اختیارات‌ بیشتری‌ در فیلم‌ داشته‌ باشد کاترینا به‌ او می‌گوید که‌ جواهرات‌ او در اتاقی‌ است‌ که‌ بچه‌ها خوابیده‌اند. همسرش‌ به‌ او پیشنهاد می‌کند که‌ صندوق‌ جواهرات‌ را قفل‌  کند و صبح‌ درش‌ را باز کند. کلید، دلیلی‌ بر اهمیت‌ جواهرات‌ و گوشواره‌های‌ مروارید است. ورمیر اما گامی‌ جسورانه‌ بر می‌دارد و از گری‌ یت‌ می‌خواهد که‌ توی‌ گوشش‌ گوشواره‌ بیندازد. سوراخ‌ کردن‌ گوش‌ او و بعد انداختن‌ گوشواره‌ آخرین‌ قدم‌ برای‌ شکل‌ گرفتن‌ خیانتی‌ است‌ که‌ بلوایش‌ در اتاق‌ کار ورمیر بلند می‌شود. خیانتی‌ که‌ در روایتی‌ مدرن‌ هر سه‌ بازیگرش‌ قربانی‌ جلوه‌ می‌کنند. مستقیم‌ترین‌ جمله‌ای‌ که‌ در فیلم‌ از زبان‌ ورمیر ادا می‌شود که‌ عشق‌ او را به‌ گری‌ یت‌ ثابت‌ می‌کند در همین‌ صحنه‌ گفته‌ می‌شود. کاترینا از او می‌پرسد چرا تصویر او را نکشیده‌ است. ورمیر جواب‌ می‌دهد: به‌ این‌ دلیل‌ که‌ تو نمی‌فهمی.

فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ی‌ مروارید” به‌ دلیل‌ آنکه‌ از زاویه‌ ی‌ دید دانای‌ کل‌ روایت‌ می‌شود روی‌ جدیدی‌ از تابلوی‌ ورمیر را خلق‌ می‌کند. در رمان‌ شوالیه، داستان‌ از زبان‌ گری‌ یت‌ روایت‌ می‌شود. به‌ کارگیری‌ این‌ زاویه‌ دید برای‌ روایت، وجوهی‌ از شخصیت‌ خدمتکار را مخدوش‌ می‌کند. در داستان‌ شوالیه، خدمتکار هم‌ از خود می‌گوید، هم‌ از ورمیر و هم‌ از عشقی‌ که‌ میان‌ آن‌ دو شکل‌ گرفته‌ است. اما فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ مروارید” تابلوی‌ ورمیر را روایت‌ می‌کند. گری‌ یت‌ در فیلم‌ بسیار کم‌ حرف‌ می‌زند. سکوت‌ او ورمیر را ترغیب‌ می‌کند که‌ به‌ درون‌ دختر راه‌ پیدا کند. این‌ عبارت‌ را گری‌ یت‌ که‌ تصویر خودش‌ را روی‌ تابلوی‌ ورمیر می‌بیند به‌ زبان‌ می‌آورد: “شما به‌ درون‌ من‌ راه‌ پیدا کردید.”

تصویر برداری‌ فیلم‌ نیز از ویژگی‌های‌ مثبتش‌ محسوب‌ می‌شود. بخصوص‌ در صحنه‌ای‌ که‌ ورمیر سعی‌ کند با راهنمایی‌ خودش‌ چهره‌ ی‌ دختر را به‌ عنوان‌ یک‌ مدل‌ نقاشی‌ مناسب‌ آماده‌ کند. در این‌ صحنه‌ دوربین، نگاه‌ نقاش‌ را به‌ خوبی‌ منتقل‌ می‌کند. فیلم‌ در قرن‌ هفدهم‌ می‌گذرد. کارگردان‌ برای‌ خلق‌ فضای‌ تاریخی‌ از کمترین‌ امکانات، بیشترین‌ استفاده‌ را کرده‌ است. قایقی‌ که‌ از رودخانه‌ی‌ مجاور می‌گذرد در لابه‌ لای‌ فیلم‌ تغییر فصلها را نشان‌ می‌دهد. ضمن‌ اینکه‌ نمای‌ رودخانه‌ مقابل‌ خانه، هنرمندانه‌ فضای‌ قرن‌ هفدهمی‌ را ترسیم‌ کند. کلا ترکیب‌ بندی‌ رنگ‌ها در قاب‌های‌ فیلم‌ که‌ غالبا کامل‌ هستند فضای‌ فیلم‌ را باورپذیر می‌کند. رنگها در فیلم‌ نقش‌ موثری‌ دارند. کارگردان‌ اما با هوشمندی‌ از اغراق‌ در نقش‌ این‌ رنگها اجتناب‌ می‌کند. به‌ جز یکی‌ دو صحنه‌ به‌ نظر بهتر بود در تدوین‌ از فیلم‌ حذف‌ شود. بقیه‌ صحنه‌ها به‌ پیشبرد روایت‌ کمک‌ می‌کنند. پس‌ از آنکه‌ گری‌ یت‌ راضی‌ می‌شود در اتاق‌ بغل‌ روسری‌ اش‌ را از سر بردارد در صحنه‌ی‌ بعد ورمیر بلند می‌شود و او را نگاه‌ می‌کند. این‌ صحنه‌ با بقیه‌ ی‌ صحنه‌های‌ فیلم‌ که‌ در آنها آشکارگی‌ وجود ندارد چندان‌ جور در نمی‌آید. در صحنه‌ای‌ دیگر که‌ گری‌ یت‌ می‌خواهد خانه‌ را ترک‌ کند، تصویر او را در تاریک‌ روشنای‌ چارچوب‌ در نشان‌ می‌دهد که‌ لحظه‌ای‌ می‌ایستد و به‌ عقب‌ نگاه‌ می‌کند. این‌ دو صحنه‌ بیش‌ از حد بیانگر هستند. به‌ جز اینها فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ مروارید” اگر چه‌ بر اساس‌ رمان‌ ترسی‌ شوالیه‌ ساخته‌ شده‌ است‌ اما اثری‌ استنادی‌ و بیانگر نیست. به‌ همین‌ خاطر است‌ که‌ در پایان‌ فیلم، تماشاگری‌ را که‌ لایه‌ای‌ از تابلوی‌ ورمیر را دیده‌ ترغیب‌ می‌کند تا بار دیگر روبه‌ روی‌ تابلو بایستد و لایه‌های‌ دیگری‌ را جست‌ و جو کند. بازی‌ بازیگران‌ اصلی‌ فیلم‌ را هم‌ می‌توان‌ “خوب” ارزیابی‌ کرد. اسکارلت‌ یوهانسن‌ بازیگری‌ که‌ شهرتش‌ را مدیون‌ بازی‌ در فیلم‌ “گمشده‌ در ترجمه” (سوفیا کاپولا) است‌ سکوت‌ و بهت‌ گری‌ یت‌ را که‌ به‌ هستی‌ اش‌ عمق‌ می‌بخشد به‌ خوبی‌ در چهره‌اش‌ باز آفرینی‌ کرده‌ است.

نه‌ فیلم‌ “دختری‌ با گوشواره‌ مروارید” و نه‌ رمان‌ تریسی‌ شوالیه‌ هیچ‌ یک‌ بر اساس‌ زندگی‌ یان‌ ورمیر نیستند. این‌ دو اثر کوشیده‌اند تا لایه‌ای‌ از انبوه‌ لایه‌های‌ پنهان‌ در تابلوی‌ دختری‌ با گوشواره‌ ی‌ مروارید  را خلق‌ کنند. شاید آنچه‌ بر ورمیر و تابلوهایش‌ گذشته، ناخواسته‌ موهبتی‌ را فراهم‌ کرده‌ تا ایمان‌ بیاوریم‌ هیچ‌ اثر هنری‌ بر اساس‌ واقعیت‌ مسلم‌ خلق‌ نمی‌شود. چرا که‌ واقعیتی‌ خارج‌ از اثر هنری‌ وجود ندارد. فیلم‌ و هر اثر هنری‌ دیگر این‌ ویژگی‌ را دارد که‌ با خلق‌ یک‌ واقعیت‌ در تابلوی‌ ورمیر، راه‌ را برای‌ خلق‌ واقعیت‌های‌ دیگر هموار کند. “دختری‌ با گوشواره‌ مروارید” یک‌ شاهکار نیست.، اما فیلم‌ خوبی‌ است، بخصوص‌ وقتی‌ بدانیم‌ این‌ فیلم‌ اولین‌ اثر قابل‌ اعتنای‌ پیتر وبر، کارگردان‌ جوان‌ فیلم‌ است.