مهمان ناخوانده

نگاهی به نمایشنامه «گفت وگوهای پس از خاکسپاری»

«گفت وگوهای پس از یک خاکسپاری» اولین نمایشنامه یاسمینا رضاست. اما در عین حال یکی از بهترین آثار او هم به شمار می رود. رضا به طور کل در آثارش از نگاهی متفاوت به مفهوم خانواده می پردازد. اوج این ویژگی در آخرین نمایشنامه او «زندگی*3» دیده می شود. او همچون میهمانی ناخوانده وارد خانواده داستانی اش می شود و پس از آن واقعیت را طوری رقم می زند که از خانواده جز مفهومی کلیشه ای چیزی باقی نمی ماند.

یاسمینا رضا در «گفت وگوهای پس از خاکسپاری» به سنت های ادبی فرانسه وفادار می ماند. شخصیت های نمایشنامه او در انبوهی از درد و پوچی غالباً طوری رفتار می کنند که انگار تنها مشکل شان دم کردن قهوه و نوش جان کردن آبگوشت است.

اعضای خانواده مردی که چندی پیش مرده و در خانه شخصی اش دفن شده است در خانه او جمع می شوند. البته این شخصیت ها در این ضیافت به تنهایی شرکت نمی کنند. آنها ذهنیت هایشان را هم با خودشان آورده اند. رضا در ابتدای نمایشنامه شخصیت ها را سردرگم وارد صحنه می کنند. او برشی از مراودات آنها را انتخاب می کند که شاید از لحاظ روانشناسی شخصیت هایش، کمترین اهمیتی نداشته باشند.ناتان، برادر آلکس به معشوقه سابق او عشق می ورزد. این شاید قابل اعتناترین اتفاقی است که در این نمایشنامه رخ می دهد. اما بعدها با مواجهه دراماتیک آلکس و الیزا این اتفاق نیز، درجه اهمیتش را از دست می دهد.

توجه شخصیت ها به حرف هایی که زده می شود و همینطور میزان تاثیرگذاری دیالوگ ها به طرز غلوشده ای معمولی است. شاید غیر عادی ترین دیالوگ در این نمایشنامه اشاره کنایه آمیز آلکس به دوبار «خروج ساختگی» الیزا باشد. هرجا که رضا از دیالوگ برای پیشبرد داستان نمایش استفاده می کند به اثر ضربه زده می شود. مثلاً در پایان نمایش پیوند ذهنیات الیزا و آلکس با رمان به طرز زننده ای مصنوعی است.«پی یر»، دایی آلکس، ناتان و ادیت نمونه  رضا برای انحطاط دیسیپلین رایج در اخلاق فرانسوی است. او وقتی سعی می کند یخ رابطه بین آلکس و اطرافش را آب کند بیش از هرچیز مقهور جلب نظر الیزا می شود. اما به هیچوجه اجازه نمی دهد که مقوله خاصی این بازی بی هیجان،  دردآور اما جذابش را تحت تاثیر قرار دهد. به همین دلیل تا جایی به عشق آلکس اجازه خودنمایی می دهد که به بی وزنی روح نمایش لطمه نخورد و وقتی که این عشق، نمایش را در آستانه یک تراژدی قرار می دهد، آلکس نقش جدیدی می پذیرد و سعی می کند سیاهی پنهان پشت دیالوگ های به ظاهر ساده جمع را با کلامی آمیخته به طنزی سیاه فاش کند. اینچنین می شود که مخاطب در پایان در می یابد که مرگ پدر خانواده چقدر از جمع دور است.

رضا با وجود اینکه به مخاطب نشان می دهد که آنچه ظاهراً گفته و دیده می شود بخش کوچکی از واقعیت نیست، هیچ تلاشی برای القای واقعیتی خاص نمی کند. ژولی سن، زن پی یر، دایی آلکس در مواقعی بار بلاهت خانوادگی را به دوش می گیرد. اما در پایان نمایش همه شخصیت ها به مقدار مساوی در «هیچ چیز» شریک می شوند. اگر از رضا پرسیده شود که شخصیت اصلی نمایش کدام است، مطمئناً او خود نیز نخواهد توانست که یکی از آنها را شایسته این عنوان بداند. حتی مفهومی خاص نیز این نقش را به عهده ندارد. شاید بتوان گفت که شخصیت کلیدی نمایش «گفت وگوهای پس از یک خاکسپاری»، «هیچ چیز» است.

نمایشنامه برخلاف آثار مشابه آمریکایی، بی محابا به مفهوم خانواده حمله ور نمی شود. به همین خاطر صحنه های زشت و سیاه نمایش از یکی دو صحنه تجاوز نمی کند. با اینکه روح نمایش تحت تاثیر پوچی فکری شخصیت هاست اما به هیچوجه نمی توان آن را نمایش ابزورد نامید. متن نمایشنامه با اجتناب از امکان های صرفاً نوشتاری خود را برای اجرا بی تاب می بیند و این دلیلی است که گفت وگوهای پس از یک خاکسپاری همانقدر که می تواند در اجرا موفق باشد به همان نسبت می تواند اجرای ضعیفی را هم به دنبال داشته باشد.