ترجمه: مجتبی پورمحسن
یک دختر
درخت وارد دستان من شده است
شیره ها از بازوانم بالا رفته اند
درخت از سینه ی من به پایین رشد کرده است
شاخه ها همچون بازوانم از من ریشه می گیرند
درخت تویی
خزه ها تویی
تو بنفشه هایی هستی که باد بر فرازشان می وزد
کودکی هستی چنان بزرگ
و همه ی اینها برای دنیا احمقانه است
با سلام به همه هموطنان عزیز ! برای نجات جان یک انسان ، با دستان مهربان شما کمتر از یک ماه وقت باقی است . برای توضیحات بیشتر به آدرس زیر رجوع کنید .
از خوندن وبلاگت لذت بردم
امیدوارم تو هم از وبلاگ من لذت ببری
شعر زیبایی بود. هرچند از شعر و شاعری زیاد لذت نمی برم اما از شعر تو لذت برده بودم بد نیست اون رو هم اینجا درج کنی.
آقا ای میل ها تو دیدی حتمن. نه ؟
سلام: تازه های ادبی به روز شد. ترجمه زیبایی بود موفق باشید یاعلی
سلام حضرت محسن
بابا معرفت.کار هایت را می خوانم و لذت می برم.به سرکار خانم هم سلام برسانید.
سلام چه خبر ازهمسرتون حالش خوبه؟ کتاب جفتتون رو خوندم.و شعر تیمارستان رو که نوشته ای مگر جوراب را روی سر نمی کشند؟/ یعنی کلاه برای گذاشتن روی پا نیست؟/...
از کتاب من می خواهد خودش را تصادف کند خانم پرستار!
و نیزمجموعه ی شعر همسرتون من از اولش اشتباه بودم
راستش من آشنا هستم.برای معرفی مجموعه ی شما در یک نشریه باید می خوندمشون!حرف زیاده تا بعد....!به من سر بزنید لطفا.در ضمن لینک میذارمتون.....
زیبا بود.
البته زیباتر میشد اگر متن اصلی را هم قرار میدادید.
موفق باشید.
سلام...مبارکه ...به روزم....
سلام خانه نو مبارک .
خبری ازت نیست چرا آپ... نمی کنی؟؟؟منتظرم!
فراخوان و یک شعر دو زبانه ی دیگر از مهدی مرادی