در باره عبارت مجعول “نقد سازنده”
-1 بسیاری از هنرمندان و اهالی ادبیات تحت هر شرایطی به حکومت معترضند. به اعتقاد آنها حکومت در مقابل انتقاد کم تحمل است. صفحات نشریات روشنفکری منتشر شده در دههی هفتاد سرشار از مقالاتی بود در باب ضرورت نقد و نحوهی تقابل حکومت با منتقدین. در قرائت آنها از آرایش حکومت با منتقدانش، نقد تایید کنندهی عقلانیت و تبعا صدور مجوز روشنفکری برای منتقد بود.
در نیمهی دوم دههی هفتاد تیپهای ظاهری روشنفکری، انتقاد (بخوانید فحش) از روزنامهی کیهان (روزنامه نزدیک به حکومت) نماد اپیدمی روشنفکر مآبی بود. روشنفکری در این قرائت عام گرایانه صرفا به معنای دعوت از حکومت برای تحمل انتقاد بود. اما همین هنرمندان در حوزهی هنر و فرهنگ قرائت دیگری از روشنفکری داشتند. آنها تحدید نقد در این حوزه را به فقدان فاعل انتقاد نسبت میدادند. در نظر آنها نقد، ضرورتا نیازمند فاعلی آگاه به حوزهی مورد انتقاد بود. در این شرایط نقد مورد نکوهش قرار نمیگرفت بلکه فاعل “نابخرد” نقد تقبیح میشد. این وضعیت همچنان ادامه دارد. صفحات فرهنگی روزنامهها و مجلات پر از مطالبی است در ستایش نقد که البته با پسوند من درآوردی “سازنده” تعریف میشود. خالقان آثار هنری و ادبی در ایران با این توجیه که نقد مفهومی وارداتی است و عمر چندانی از ورودش به ایران نمیگذرد بر نبود منتقد در ایران تاکید میکردند. اما واقعا ماجرای نقد چیست؟
-2 عبارت مجعول “نقد سازنده” نتیجهی برهمکنش عجیب و غریب فلسفهی مدرن با اخلاق دکارتی است. بر هم کنشی که هیچ نتیجهی فلسفی نخواهد داشت. چرا که نقد در ذات خود تخریب را به همراه دارد و اصولا نمیتواند “سازنده” در مفهوم اخلاقیاش باشد. اگر به بررسی تاریخ تحولات “نقد” در جهان مدرن بپردازیمدرمییابیم که تلقی “سازندگی” از نقد به معنای زیر سوال بردن نقد و قرائت “دوبارهای” از متن است.
شکلگیری مفاهیمی همچون “پساساختارگرایی” “بنیان فکنی” و قرائت دریدایی از متن نتیجهی بن بستی بود که مدرنیسم با مفهوم “بوطیقا” (به معنای نظریه) پیدا کرد. در مدرنیسم “نقد” متنی بود که به خلق بوطیقای جدید منجر میشود. اما ماهیت نقد هر بوطیقایی را به پرسش میکشد و در نهایت به پساساختارگرایی میانجامد. یعنی چی؟ یعنی اینکه نقد مقدم بر متن است. یعنی نقد خود متن است. یعنی نقد تخریب نظریه است که به خلق نظریهای دیگر منجر میشود، نظریهای که تحت هویت نقد تخریب میشود. پس نقد، تخریب است و عبارت مجعول “نقد سازنده” هویت متن را زیر سوال میبرد و به آن ماهیتی مجعول میبخشد. مثال؟
-3 مطالعهی فرهنگ عامه، ما را به تعریف تخریبی از نقد میرساند. فوتبال به عنوان جذابترین سرگرمی(Entertainment) که تقریبا اکثر آدمهای کره زمین با آن درگیرند بستر مناسبی برای بررسی مفهوم نقد است. در فوتبال تاکتیک، نظریه است اگر تا سال 1990، تاکتیکهای فوتبال اعدادی بودند که صرفا نحوهی آرایش بازیکنان در زمین را تعریف میکردند در فوتبال امروز تاکتیک مبتنی بر تخریب انگارههای حریف از مفهوم تاکتیک است. یعنی نظریهی فوتبال امروز براساس تخریب تاکتیک حریف تعریف میشود.
چلسی با مربیگری خوزه مورینیو مصداق همین تلقی از تاکتیک است. در تیم چلسی نقد ونظریه و متن به هم میرسند. چلسی قشنگ بازی میکند، میبرد اما تیم محبوبی نیست. چرا که تاکتیکش در مقابل تیمهای دیگر و با تخریب تیمهای دیگر شکل میگیرد.
مثال دیگر در حوزهی آسیب شناسی مسوولان معمولا نقد را برنمیتابند و در مقابل نقد، “راهکار” را مطالبه میکنند. در حالی که طلب راهکار از منتقد با توجیه ناآگاهی منتقد، نشات گرفته از تلقی غلط از نقد است.
منتقد، منتقد (تخریبگر) است. ارزش یک نقد در نفی روشهاست نه در ارایهی روشها. بگذریم که اصولا روشها خود به خود در تخریب روشهای گذشته به وجود میآید. به طور مثال میتواند روش مبارزه با ایدز در ایران را به چالش بکشد اما وظیفهی منتقد ارایهی راهکار نیست. ضمن اینکه نفی یک روش ناگزیر به روشهای دیگر میانجامد.
در حوزهی فرهنگ نیز چنین است. نقد یک اثر ادبی یا هنری خواه ناخواه به معنای تخریب متن است. به همین دلیل است که متن زیر تیغ نقد تولد مییابد. نقد هرچه بیشتر بتواند ساختار متن را تخریب کند ارزش بیشتری هم به خود و هم به متن میدهد. در تلقی غلط ایرانی صاحبان اثر اعتقاد دارند که متن باید با معیارهای خودش مورد مداقه قرار گیرد. یعنی چی؟ یعنی اینکه نقد خودش را فدای بازخوانی ساختار متن کند.
-4روشنفکری و نقد (به عنوان فرزندخلف عقلانیت) در مقابل امر قدسی خلق میشود بنابراین قدرت بخشیدن به مفهوم “نقد” با عبارت مجعول “سازنده” کاری است که صرفا در بستر میانمایگی و بیسوادی هنرمندان، فرهنگیان، سیاستمداران و جامعه شناسان ایرانی شکل گرفته است.
-5 نقد همچون هر متنی نیاز به مخاطب دارد. مخاطبی که به قول پل ریکور متن را بسازد. تا زمانی که مخاطبی برای نقد در مفهوم تخریب وجود ندارد، نوشتن نقد فرقی با سیاه کردن کاغذ ندارد.
نگاهی به کتاب “صید قزلآلا در آمریکا” نوشتهی ریچارد براتیگن ، ترجمه ی هوشیار انصاری فر
“مستراحی نبود نشسته بر دامن خیال. واقعیت بود.”
از متن کتاب
رمان؟ آیا “صید قزل آلا در آمریکا” را باید رمان نامید؟ اصلا لزومی دارد که در مراسم مرزبندی متنها شرکت کنیم و تصمیم بگیریم که آیا “صید ...” را رمان بدانیم یا نه؟ “صید قزل آلا در آمریکا” هم ویژگیهای رمان را دارد و هم ندارد. این اثر هم قصهگو هست، هم قصهگو نیست. چرا؟ چون ریچارد براتیگن متنش را به رمان نزدیک میکند و آن وقت به جای اینکه وارد ژانر دیگری شود، در چارچوبهای رمان تردید ایجاد میکند. از این حیث “رمان” صید قزل آلا برجسته است. شاید کمتر کتابی را بتوان پیدا کرد که همچون “صید ...” مرزهای رمان را در هم بشکند. البته تعداد آثاری که در آن نویسنده، اصلا رمان ننوشته و فقط به خاطر شهرتش به نویسندگی، آن اثرش را هم رمان محسوب کردهاند کم نیست اما برجستگی “صید ...” به این دلیل است که براتیگن به بسیاری از خصیصههای رمان پایبند است.
متن “صید ...” قصهگوست. حتا گاهی قصههایی که در یک فصل دو صفحهای کتاب گفته میشود ماجراجویانهتر از قصهای است که در کتابی چهارصد صفحهای بازگو شده است. مثلا در فصل “دریا، دریاسوار”، قصه از نیواورلئان و مری کانتی میگذرد و به اسپانیا و انگلستان و فیلادلفیا میرسد. قصهای که براتیگن در این فصل تعریف میکند از فراز امواج دریاها از قارهای به قارهای دیگر عبور میکند. براتیگن توی این کتاب “یک عالمه” قصه میگوید. اما پایبندی قصههای براتیگن به برخی از ویژگیهای ساختاری “حکایت”ها سبب میشود که در کلیت ساختارشکنانهی کتاب، نقش دیگری برای این قصهها قایل شویم. در فصل “مرگ قزل آلا بر اثر شراب پورتو”، اگرچه قصه با دو جملهی تکان دهنده شروع میشود اما پس از آن نویسنده مثل بسیاری از قصههای قدیمی، ابتدا منطق قصهاش را توضیح میدهد و بعد مو به مو داستانش را تعریف میکند. در زیر متن قصههای ریچارد براتیگن در رمان “صید قزل آلا در آمریکا” واقعیتی نهفته است. اینکه نویسنده به جای بازگو کردن واقعیتهای بیرونی در شکل پذیرفته شدهاش (در آن کارکردی انعکاسی برای قصه متصور میشود) واقعیتهایی را که خودش دلش میخواهد به جای واقعیتهای بیرونی خلق میکند و آن وقت باساختار قصههای کلاسیک به روایتش میپردازد. در فصل “قزل آلای گوژپشت”، راوی نهر را به یک ردیف 12845تایی باجهی تلفن تشبیه میکند و تا پایان فصل نیز اتفاقات را با همین پیش فرض تعریف میکند. انگار نویسنده اراده میکند که همه چیز را “جور” دیگری جلوه دهد. اگرچه روایت قصههایی که در کتاب آمده ظاهری واقعیت نمایانه دارند اما نویسنده به هیچ یک از مکاتب ادبی و شیوههای نوشتن پایبند نمیماند. مثلا همین فصل “مرگ قزل آلا بر اثر شراب پورتو” با این دو جمله آغاز میشود: “مستراحی نبود نشسته بر دامن خیال. واقعیت بود.” ساختار عجیب و غریب جملهی اول هیچ سنخیتی با شیوهی روایت قصه در این فصل ندارد. شیوه روایتی ساده در این قصه، به طور مداوم با جملاتی که با روایت همگونی ندارند. به تاخیر انداخته میشود: “قزل آلاهایی وجود دارند که بر اثر کهولت سن میمیرند و ریش سفیدشان به دریا جاری میشود.” فکرش را بکنید: جاری شدن ریش سفید قزل آلاها در دریاچه نسبتی با بقیه داستان که دربارهی خوراندن شراب پورتو به یک قزل آلاست، دارد؟
ریچارد براتیگن در “صید قزل آلا در آمریکا” دربارهی چیزهای متعددی مینویسد. دربارهی نهرهای مختلف، دربارهی آدمهای مختلف دربارهی شخصیتهایی که داستانی مختص به خود را پشت سرشان دارند. با این همه اگر کسی از شما بپرسد ریچارد براتیگن در “صیدقزل آلا در آمریکا” دربارهی چه چیزی مینویسد، بیواسطهترین پاسخ این است: “دربارهی صید قزل آلا در آمریکا”. اما کسی که این پاسخ را میدهد بلافاصله خود متوجه میشود که کتاب “صید قزل آلا در آمریکا” دربارهی صید قزل آلا نیست. “صید قزل آلا” قافیه مشترک ابیات مختلف شعری است که براتیگن به سبک خودش در کتاب “صید ...” سروده است. با وجود اینکه “قزل آلا” کلمهای است که بارها و بارها در طول کتاب تکرار میشود اما کتاب “صید ...” دربارهی صید قزل آلا در آمریکا نیست. چنین ادعایی، دوباره ما را به این سوال میرساند که رمان “صید قزل آلا در آمریکا” دربارهی چیست؟
“صید ...” دربارهی هیچ چیز است. اجرای “پارودی” گونه از دنیایی سرشار از چیزهای مختلف که در آن اهمیت چیزها به پرسش گرفته میشود. بر این اساس انبوهی از آدمها و وقایع تاریخی وارد قصهی براتیگن میشوند و بیش از آنکه چیزی به جهان واقع بیفزایند بر آشفتگی آن دامن میزنند. نویسنده در کتاب “صید قزل آلا در آمریکا” بیاعتنا به “چیز”هایی که در دنیای پیرامون به عنوان “چیز” پذیرفته شدهاند، جهان خودش را خلق میکند. رمان “صید ...” متناظر با دنیایی است که براتیگن جایگزین جهان مرسوم میکند.
در دنیای “صید قزل آلا در آمریکا”، مسیر روایت بر نظم رایج در زندگی - آنگونه که پذیرفته شده - بنا نشده است. اما آیا نظم زندگی همانی نیست که در “صید قزل آلا در آمریکا” ترسیم شده است؟
براتیگن در بعضی از فصلهای کتاب به اجرای جهان میپردازد. عملی که شاید در کمتر رمانی معمول بوده باشد. در فصل “مرگ قزل آلا بر اثر شراب پورتو”، نویسنده نیامدن هیچ ذکری از “مردن قزل آلا” بر اثر نوشیدن “جرعهای شراب پورتو” در کتابهای مختلف را در دو صفحه اجرا میکند. در فصل “صید قزل آلا در آمریکا با اف.بی.آی” از خواندن نوشتهای که دو طرفش تا خورده کلافه میشویم. در واقع براتیگن “نوشتهای که دو طرفش تا خورده” را اجرا میکند.
وقتی در متنی، نویسنده جهان خودش را به جای جهان بیرونی قالب بزند، و وقتی نویسنده برای اتفاقات و شخصیتهای جهان ارزش پذیرفته شده را قایل نباشد و روایت خودش را از آنها ارایه کند؛ قطعا نثر متن از فرمهای رایج خارج میشود. به نمونهای از نثر براتیگن در کتاب توجه کنید:
“مردی که صاحب کتابفروشی بود سحر و جادو نبود. کلاغ سهپا نبود نشسته باشد روی دامنه پر قاصدکوه” (صفحهی 49)
“صید قزل آلا در آمریکای کوتوله یک دفعه پاییز گذشته در سان فرانسیسکو پیدا شد، (صفحهی 81)
“آه، بله، آسایشگاه روانی آینده داشت. زمستانهای آنجا هیچ کدام بدتر از هیچ نبود ... ) (صفحهی 43)
براتیگن در کتاب “صید ...” به هیچیک از شیوههای نوشتن نیز وفادار نمیماند. نثر او گاه متناظر با واقعنمایی محض است و گاه چنان خیال پردازانه میشود که به شعر پهلو میزند. اما مهمترین نکته، تغییر نثر او به ضرورت تغییر لحن مداوم در طول کتاب است. هیچکس نمیتواند ادعا کند که میداند نثر “براتیگن” در “صید ...” چطور است. نثر کتاب “صید ...” شبیه نثر هیچ کتاب دیگری نیست. به همین دلیل است که هم نثر و هم ساختار کتاب “صید ...” را “براتیگنی” نامیدهاند. نثر کتاب متاثر از جهانی است که نویسنده ترسیم میکند. در واقع وقتی جهان نویسنده در نثر خلق میشود، بینظمی حاکم بر نثر “صید ...” نشانگر آشفتگی و از هم گسیختگی دنیایی است که نویسنده در کتاب خلق کرده است.
“صید ...” ، رمانی پست مدرن است. جدای از فرار از موضوع، نثر چندگانه، ارجاعات مکرر به خارج از متن و ساختار از هم گسیخته، یک دلیل سادهی دیگر برای پست مدرن بودن “صید ...” وجود دارد. “صید ...” دقیقا تجلی چرندنویسی نویسندهای پست مدرن است. چرند به معنای معناباختگی مفاهیم در جهان معاصر در سطرسطر رمان جاری است. در جهانی که انسان و جهانش زیرآوار چیزها و معناهای متعددی قرار گرفته که به نقض یکدیگر مشغولند نوشتن از این وضعیت متناقض، اصطلاحا همان “چرندنویسی” است که ریچارد براتیگن از عهدهاش خوب برآمده است. با گذر از تلاش نویسندگان در جهت گذاشتن مرز برای جهان، در رمان پست مدرن “صید قزل آلا در آمریکا”، با این ایدهی ظاهرا بیاهمیت اما جذاب رو به رو هستیم که نویسنده / راوی (آیا این دو، یکنفرند؟) میخواهد کتابش را با کلمهی مایونز تمام کند. یا از این همه اتفاقات مهمی که در دنیای پیرامون میافتد از فراز دریاها و مرزهای جغرافیایی، در فصلی که شخصیت اولش جدای ماجراها از این قاره به آن قاره سفر میکند احساس ارضا شدن را با این عبارت توصیف میکند: “مثل آن ثانیهی جاودان پنجاه و نهم بود که میشود یک دقیقه و بعد انگار فروکش میکند.” در دنیایی که تمام “چیز”ها به طرز کسالت باری با اهمیت شدهاند و اصلا واژهی “اهمیت” اهمیتش را از دست داده است.
“صید قزل آلا در آمریکا” ما را دعوت میکند تا در چرندنویسی نویسندهاش شرکت کنیم. چرندیاتی که خیلی مهماند و شاید از مهم هم مهمتر باشند!
نگاهی به سریالهای تلویزیونی پخش شده در ماه رمضان
اگر انتخابات ریاست جمهوری و جهتگیریهای فرهنگی سیاسی دولتها در چند دورهی گذشته نتوانسته بود تاثیری بر مضمون سریالهای تلویزیونی بگذارد به نظر میرسد بالاخره این همسویی در ماه رمضان امسال عملی شده است. اگر در سالهای گذشته طنز و مشکلات اجتماعی روزمره مضمون اصلی سریالهای پخش شده از تلویزیون در ماه رمضان بود امسال با چرخشی قابل توجه طنز تقریبا به حاشیه رانده شده و تفکری جدید بر سریالهای مناسبتی سایه افکنده است. تفکری که شاید برای جوانترها تازه و غریب به نظر برسد اما آنها که سن و سالی ازشان گذشته است با این نگاه ناآشنا نیستند. آن دسته از ایرانیها که در دههی شصت و بخصوص نیمهی اول این دهه سریالهای تلویزیونی تولید شده در دو شبکهی تلویزیونی آن سالها را دنبال میکردند حتما به یاد دارند که دوگانه خیر و شر در اوایل دههی شصت تحت تاثیر شعارهای انقلابی حول محور مستضعف و مستکبر چرخ میزد. در سریالهای پخش شده در آن سالها مردان ملبس به اورکتهای آمریکایی با محاسن دست نخورده در مقابل کاخ نشینانی قرار میگرفتند که عمدتا با استفاده از زد و بندهای صورت گرفته در سالهای پیش از انقلاب ثروت اندوخته بودند. در سریالهای امسال بار دیگر شاهد این گفتمان بودهایم. جایی که مستضعفان ظاهر مومن و سادهدل در مقابل مال اندوزان از خدا بیخبر و طمعکار ظاهر میشوند. در تمام این سریالها سجایای اخلاقی متعلق به بیپولهاست و هرچه بدی است در وجود ثروتمندان جمع شده است. به طور کل میتوان اندیشهی غالب بر این سریالها را در نفی ثروت و سرمایه جستجو کرد. دیدگاهی که بیش از آنکه مبتنی بر نگرهای اسلامی باشد بر قرائتی سوسیالیستی از سرمایه استوار است که در سالهای اول پس از انقلاب رایج بود. با این مقدمه در این مطلب به کیفیت سریالهای پخش شده از چهار شبکه تلویزیون در ماه رمضان میپردازیم.
- 1 صاحبدلان: مذهبیترین سریال پخش شده از تلویزیون بهترینشان بود. مهمترین ویژگی “صاحبدلان” فیلمنامهی محکم آن است که باعث شده شخصیتهای اصلی به خوبی شکل گرفته و رنگ واقعیت بگیرند. دیالوگهای سریال با دقت نگاشته شده و وسواس در نگارش جملاتی که از دهان شخصیتها بیرون میآید سبب شده بیننده بیتوجه از کنار دیالوگها نگذرد. دیالوگها نقطهی قوت سریال است و نقش مهمی در شخصیت پردازی دارد. در آوردن شخصیتی مثل “خلیل جاویدیان” با توجه به محدودیتهایی که تلویزیون در برخورد با مصادیقی تحت عنوان “ارزشها” بیان میکند، بسیار دشوار است. کاری که طالب زاده، نویسنده و لطیفی، کارگردان سریال به خوبی از عهده آن برآمدهاند. در خیلی از سریالها سعی شده به مضامین مذهبی پرداخته شود اما تجربههای موفق از کار درنیامدهاند چرا که معمولا قصهپردازی و خلق شخصیت در این سریالها فدای بیان مفهومی مذهبی میشود. سازندگان “صاحبدلان” در درجهی اول خواستهاند قصه تعریف کنند. هنر سازندگان این مجموعه در خلق شخصیت خلیل است. او یک تفاوت عمده با شخصیتهای مشابه خود در سریالهای دیگر دارد. معمولا در سریالهای مذهبی پخش شده از تلویزیون ایران، نمونههای شبیه خلیل، کاراکتری ماورایی، دست نیافتنی و غیرقابل باور دارند. اما “خلیل” سریال صاحبدلان مثل بقیهی آدمها خشمگین میشود، فحش میدهد و غضب میکند. وجود این ویژگیها در “خلیل جاویدیان” هم شخصیت او را باورپذیرتر میکند و هم اینکه سبب میشود بیننده فکر نکند که با شخصیتی مصنوعی ساخته شده براساس الگوهای رسمی حکومتی، رو به رو میشود. در سریالهای مذهبی عمدتا معنویت شخصیتها با الگوهای رفتاری متظاهرانهشان نشان داده میشود. رفتارهایی چنان خام که کاراکتر را خیالی میسازد. اما در “صاحبدلان”، معنویت کاراکتر “خلیل جاویدیان” در جریان مجموعه کنشهای شخصیتها شکل میگیرد. حتا رابطهی عاطفی او با نوهاش با دیالوگهای سبک ابراز نمیشود. او و دینا مدام با هم بحث میکنند. بیننده اما در بطن این بحثها پی به روابط گرم آنها میبرد. صاحبدلان نقطهی قوت زیاد دارد. یکی دیگر از نکات برجسته این سریال خلق شخصیتهای منفی متعددی است که با هم تفاوت دارند. مثلا شخصیت پسر خلیل شباهتی به شخصیت فرزندان “جلیل جاویدیان” ندارد. لطیفی و طالب زاده به خوبی روی اعضای خانوادهی جاویدیان (هر دو برادر) کار کردهاند تا یک مجموعه خانوادگی واقعی را خلق کنند. در طول سریال به قصههای مختلف قرآنی نظیر داستان هابیل و قابیل و پسر نوح اشاره میشود و بیننده وقتی این داستانها را عینیت یافته میبیند بیشتر در مفهوم قصهها عمیق میشود. ریتم سریال “صاحبدلان” مناسب است اگرچه بازی بد محمد کاسبی در کنار دیالوگهای کلیشهای او گاهی در ضرباهنگ سریال وقفه ایجاد میکند. کاسبی پس از بازی در سریالهای نوروزی علی شاه حاتمی همچنان به سیر نزولی خود در عرصهی بازیگری ادامه میدهد. به نظر میرسد باید از بازیهای خوب او در سالهای نه چندان دور به عنوان خاطرهای تکرار نشدنی یاد کرد. پورسرخی در نقش شاهین خیلی از شخصیتی که در سریال “وفا” بازی میکرد فاصله میگیرد. اگرچه لحن صحبتش “شاهین” را بیشتر به تیپ نزدیک میکند تا شخصیت. بیتردید بهترین بازیگر مجموعه “صاحبدلان” حسین محجوب است که با بیانی عالی و تاثیرگذار و شناخت از میزانسن و حل شدن در آن بازی خوبی را ارایه میکند. “صاحبدلان” دومین تجربهی موفق تلویزیون محمدحسین لطیفی در هفت ماه گذشته است. صاحبدلان نشان داد که تجربهی “وفا” اتفاقی نبوده و پس ازاین میتوان از این فیلمساز انتظار سریالهای خوش ساخت را داشت.
-2 آخرین گناه: به نظر میرسد شبکی دوم تلویزیون ایران نمایندگی ساخت و پخش انحصاری نمونههای ایرانی فیلم “وکیل مدافع شیطان” را کسب کرده است! این شبکه پس از استقبال مردم از سریال “او یک فرشته بود”، امسال نیز به سراغ سوژهای مشابه رفت. مردی مومن میمیرد و چشمانش را به مرد دیگری اهدا میکند اما دخترش علیرغم وصیت پدرش چشمان او را به نامزدش میبخشد. آقای اکرمی (با بازی مشایخی) به خاطر قدرتی که چشمانش داشت تصمیم میگیرد چشمانش را به کسی بدهد که شایستهاش باشد. اما عمل نکردن به وصیت او، “فرهاد مودت” را در موقعیتی قرار میدهد که میتواند به درون آدمها راه پیدا کند. او در یک شرکت پخش دارو کار میکند که در کارهای غیرقانونی فعال است. فرهاد با قدرتی که چشمانش به او داده با شناخت درون اعضای شرکت میخواهد جلوی کارهای خلاف را بگیرد اما ... یادم هست که وقتی تعداد شبکههای تلویزیونی فقط دو تا بود، شبکهی دوم، شبکهای فرهنگی محسوب میشد که کیفیت برنامههایش از نظر فرهنگی بالاتر از شبکهی یک بود. چیزی شبیه شبکه چهارم فعلی. با راه اندازی شبکههای دیگر اگرچه شبکهی دوم دیگر صاحب آن جایگاه سابق نبود اما مدیران این شبکه سعی کردند همچنان وجههی فرهنگی خود را حفظ کنند. اما به نظر میرسد مدیران شبکهی دوم قید عنوان پرطمطراق “فرهنگی” را زدهاند و با ساخت سریالهایی نظیر “او یک فرشته بود” و “آخرین گناه” به درد عوام گرایانه و سطحی از معنویت بسنده کرده است. برخورد صرفا سرگرم کنندهی شبکهی دوم با معنویت در سریالهای ماه رمضان با شعار مدیران تلویزیون در تعارض است. رویکرد سریال “آخرین گناه” به درون نگری معنوی بیشتری مبتنی بر انگارههای شکل گرفته توسط روزنامههای زرد و یا سادهاندیشانی است که معنویت را تا حد شعبدهبازی تقلیل میدهند. وقتی جلوههای ویژهی ناکارآمد، تصاویری مضحک را میسازد که به کمک موسیقی دلهرهآور میخواهد وحشتناک به نظر برسد آدم تصور نمیکند که با سریالی مناسبتی رو به روست. آیا درک بینندگان تلویزیون اینقدر پایین است که فردی با چشمان دروننگر میخواهد به مبارزه با مفاسد اقتصادی برخیزد؟ حضور جمشید مشایخی در نقش آقای اکرمی آنقدر از نظر تصویری ضعیف است که شبیه حضور برجستهی شخصیتها در تله تاتر به نظر میرسد. به فرض اینکه “او یک فرشته بود” را سریال موفقی بدانیم (که در صحت این فرض هم حرف هست) آن وقت بدیهی است که تکرار یک تجربهی موفق سختتر از خلق آن تجربهی موفق خواهد بود. گویا طبق نظر شبکهی دوم تنها عامل موفقیت سریال “او یک فرشته بود” باید حضور غیرجسمی شخصیتها باشد که امسال نیز در سریال “آخرین گناه” صرفا بر این نکته تاکید شده است. سریال “آخرین گناه” علاوه بر ضعفهای عمدهای که در ساختار داستانیاش دارد فاقد ریتم مناسب است. ضمن اینکه بیننده به هیچ وجه نمیتواند به شخصیت “فرهاد مودت” نزدیک شود. انتخاب اشتباه بازیگران هم در مصنوعی به نظر رسیدن شخصیتها بیتاثیر نبوده است. سریال “آخرین گناه” یکی از ضعیفترین سریالهای تلویزیونی پخش شده در ماه رمضان است. کارگردان مجموعه هیچگونه وسواسی برای پرداخت شخصیتها به خرج نداده است. یک شرکت دارویی با ساختار پیچیدهی بوروکراتیک انتخاب مناسب برای مکانی است که اتفاق اصلی سریال در آنجا رخ میدهد. اما نویسنده و کارگردان “آخرین گناه” با برخوردی سطحی با سوژهی اصلی سریال که همان درون نگری فرهاد با چشمان عاریت گرفته شده از آقای اکرمی است فرصت همراهی بیننده با داستانهای فرعی سریال را از دست میدهند.
-3زیر زمین: حضور بازیگران محبوب تلویزیون و سینما نظیر فتحعلی اویسی و ابوالفضل پورعرب در کنار تجربه موفق علیرضا افخمی در سریال مناسبی سال گذشته (حداقل در زمینهی جذب مخاطب) باعث شد که بینندگان با شوق بیشتری به تماشای زیرزمین بنشینند. از سوی دیگر در شرایطی که طنز در سریالهای امسال جای چندانی نداشت طنزآمیز بودن سریال زیرزمین توجه بینندگان را بیشتر جلب میکرد. علیرضا افخمی که غالبا نام او را با عنوان ناظر کیفی در تیتراژ سریالهای شبکهی سوم دیدهایم، پس از دو تجربهی موفق یعنی سریال “تب سرد” و “آخرین گناه” در سریال “زیرزمین” پای به عرصهی تازهای گذاشت. ساخت یک سریال طنز که برخلاف بسیاری از موارد مشابه از داستان پردازی مناسبی هم برخوردار بود. به طور کل علیرضا افخمی در تجربههای تلویزیونیاش نشان داده که قصهپردازی را خوب بلد است و میداند چه طور از در مقابل هم قرار دادن شخصیتها، اتفاقی داستانی بسازد. شخصیتهای اصلی “زیر زمین”، صاحبان ثروتی هستند که به طمع پول بیشتر خودشان را به دردسر میاندازند. این شخصیتها (ثروتمندان) که امسال بیش از همیشه در تلویزیون ایران اصطلاحا فحش خورشان ملس شده است، امکان خوبی در اختیار افخمی قرار میدهد تا با فراغ بال شخصیتها و داستانش را به هر کجا که دلش میخواهد ببرد. تلاش فرجیان، اسدی، کلانی برای به دست آوردن پول کورانی قصهی اصلی سریال را میسازد. برجسته کردن طمع این سه نفر، موقعیتهای طنزآلودی را به وجود میآورد. در حالی که سکونت فرجیان در منطقهی پایین شهر برای رسیدن به پول کورانی و مواجههی “مرفهین بیدرد” با “کوخ نشینانی که به سبک فیلمهای فردین کم میخورند و گرد میخوابند.” به اندازهی کافی برای مخاطب تلویزیون جذابیت دارد. سروش صحت در نقش “صمد” با جذابیتی که در سادگی چهرهاش وجود دارد و بازی فتحعلی اویسی در نقش فردی پولدار و طماع از نقاط قوت “زیر زمین” است اما چیزی که خلا آن به شدت در سریال “زیرزمین” محسوس است، طنز کلامی است. بینندگان تلویزیون در سالهای اخیر با طنزهای کلامی خو گرفتهاند و از طنزی که در زبان اتفاق میافتد بیشتر لذت میبرند. فقدان این مشخصه در طنز سریال “زیرزمین”، محصول کار علیرضا افخمی را شبیه سریالهای طنز اواخر دههی شصت میسازد.
شبکهی سوم در دو سال گذشته با ساخت دو سریال “خانه به دوش” و “متهم گریخت” موفقترین شبکه در ساخت سریالهای ماه رمضان بود. امسال کار علیرضا افخمی اگرچه به جذابیت آن دو سریال نبود اما میتواند برای خود افخمی تجربهی خوبی برای آینده محسوب شود.
-4بوی خوش زندگی: میگویند کارگردانی ماهر است که بتواند شخصیتهای منفیاش را خوب دربیاورد. علی شاه حاتمی نه تنها نمیتواند به هیچ وجه از این توانایی برخوردار نیست، حتا قادر نیست یک شخصیت مثبت هم خلق کند. سریال “بوی خوش زندگی” ادامهی تجربه ناموفق شاه حاتمی در ساخت سریالهای نوروزی او یعنی ““O+ و “خوش رکاب” است. با این استثنا که این بار محمد کاسبی را به سریال “صاحبدلان” قرض داد تا دیالوگهای خمیازه آورش پاشنهی آشیل آن سریال باشد. شاه حاتمی همچون دو سریال قبلیاش مشتی شعار را فراهم کرده تا به غیرهنریترین شکل ممکن با چاشنی مزههای تکراری مجید صالحی به خورد مخاطب بدهد. نمیدانم این کارگردان که علیرغم تجربههای ناموفقش، به طرز عجیبی از سوی تلویزیون حمایت میشود چه طور نمیتواند متوجه کهنه شدن نگاهش به جامعه باشد. در سریال “بوی خوش زندگی” که محور اصلی داستان، زندگی سه دانشجوست کهنگی نگاه شاه حاتمی بیشتر ملموس است. یک شخصیت مثبت به نام “مرتضی” که الگوی پیشنهادی کارگردان برای جوان امروز است. به دلیل اینکه به هیچ وجه، به عنوان شخصیتی داستانی شکل نگرفته، داستان را از پیشروی باز میدارد. به همین دلیل آقای شاه حاتمی مجبور میشود به تکراریترین داستانهای فرعی نظیر مریضی مادر یکی از شخصیتها متوسل شود تا سریالی سی قسمتی بسازد. در “بوی خوش زندگی” باز هم همان تصاویر کلیشهای را میبینیم که در کارهای قبلی شاه حاتمی به وفور یافت میشد. اینکه یک نفر در قابی بسته به کار مورد علاقهی کارگردان یعنی شعار دادن بپردازد. یعنی واقعا شاه حاتمی نمیداند آنچه او در سریالهایش نشان میدهد چقدر با واقعیتهای اجتماعی تفاوت دارد؟ یا اینکه میداند و از تصویر کردن واقعیت ناتوان است؟ هرچه هست این کارگردان باید بداند که مجید صالحی و مزهپرانیهایش دیگر نمیتواند به کمک سریالهای شاه حاتمی بیاید. چون او نیز در چنبرهی نگاه کلیشهای کارگردان به یک کلیشه تبدیل شده است.
OOO
در ارزیابی سریالهای پخش شده در ماه رمضان امسال منصفانهترین کار مقایسه این سریالها با سریالهای پخش شده در سال گذشته است. در مقایسهای اجمالی میتوان پسرفت قابل ملاحظه را در این زمینه به وضوح دید. به نظر میرسد هر سال که میگذرد سریالها سطحیتر میشوند. حالا دیگر ساخت سریالهای مناسبتی فرمول مشخصی دارد که میتواند همه را وسوسه کند که یکبار بختشان را در این زمینه بیازمایند!
برای ساخت سریالهایی مشابه سریالهای پخش شده از تلویزیون در ماه رمضان امسال باید چند نکته را در نظر داشت. شخصیت یا شخصیتهای اصلی سریال باید ثروتمندانی باشند که از راههای نامشروع به پول رسیدهاند. به هر حال سرمایه چیز خوبی نیست! هر جا که مستکبری وجود دارد مستضعف هم هست. پس خلق چند شخصیت مستضعف یادتان نرود. شخصیتهای مستضعف غالبا، مومن و روزهدار هستند و مردان بازار و سرمایه یا روزه نمیگیرند یا اینکه تظاهر به روزهداری میکنند. زنان خانواده ثروتمندان همیشه لباسهای رنگ روشن میپوشند و با لحن مناسبی حرف نمیزنند. آنها پرخاشگرند چرا که احتمالا ثروت، خشم میسازد. در مقابل زنان مستضعف محجبه، متین و آرام هستند. یک نکتهی اساسی را هم از یاد نبرید در پایان سریال حول و حوش عید فطر یا مستکبران تحت تاثیر نصایح مستضعف به راه راست هدایت میشوند یا اینکه به سزای اعمالشان میرسند. بیخیال نوآوری در تصویربرداری، قصهپردازی و شخصیت پردازی. به هر حال مردم بعد از افطار نشستهاند پای تلویزیون، هرچه پخش شود نگاه میکنند. با این اوصاف ساخت سریال مناسبتی برای ماه رمضان چندان دشوار به نظر نمیرسد. شما هم امتحان کنید!
تصمیم نداشتم حاشیه این مطلب را در اینجا بنویسم اما از آنجاییکه این روزها بحث اخلاق در روزنامه نگاری از طرف دوستان در هنوز و خوابگرد بسیار دنبال می شود بد ندیدم تجربه ی اخیرم که نمونه ای کامل از بی اخلاقی در عرصه ی روزنامه نگاری است را ینجا منتشر کنم. قضیه از این قرار بود که همزمان با انتشار روزنامه ی روزگار قرار شد مطلبی درباره ی سریال های تلویزیونی در ماه رمضان برای این روزنامه بنویسم. مطلب را نوشتم و صفحه هم بسته شد اما همان شب روزنامه توقیف شد . من دیدم که حیف است این مطلب چاپ نشود تصمیم گرفتم حالا که شرق و روزگار توقیف شده اند این مطلب را به همراه یکی دو مطلب روزنامه ای چاپ نشده ام، در جایی مثل روزنامه ی اعتماد ملی منتشر کنم. آشنایی مختصری با محمد ولی زاده و یک دوستی قدیمی با سجادصاحبان زند مرا به این روزنامه کشاند. مطالب را فرستادم برای ولی زاده و از او خواستم تا هرچه زودتر نظرش را بگوید به او گفتم اصرای برای چاپ مطلب نیست . انتظار داشتم درک کند که مطلبی درباره ی سریالهای ماه رمضان در عرض یک هفته می سوزد. هرچه باشد او دبیر سرویس است و باید این چیزهارا درک کند. بعداز دو روز آقای ولی زاده گفت که در مسافرت است دو روز بعد می آید . سه روز بعد اقای ولی زاده هنوز مطلب را نخوانده بود به قول خودش تازه از مسافرت آمده بود باید می رفت روزنامه. فردایش اما آقای ولی زاده با دلخوری گفت که چهار روز است که در بستر بیماری خوابیده!!!!هرچه بود من زنگ زدم به دوست قدیمی ام سجاد صاحبان زند و از او خواستم پیغامی را به آقای ولی زاده برساند: لطفا از هیچکدام از مطالبم استفاده نکنید. و اینکه تنها احمق ها هستند که نظرشان عوض نمی شود و من نظرم درباره ی همکاری با این مرد بزرگ!!! تغییر کرده است.چند دقیقه بعد ولی زاده زنگ زد به دفتر روزنامه ی گیلان امروز ( که من سردبیرش هستم) و گفت شما چه حقی دارید که به همکار من زنگ بزنید!!از قرار آقای ولی زاده به خاطر همکاری با سجاد در روزنامه ی اعتماد ملی تصور کرده امتیاز زنگ زدن به این دوست قدیمی را خریده است. بعد گفت مگه فکر کردی کی هستی گونتر گراس؟....مکالمه ی ما همینجا تمام شد و من ماندم و تحلیل رفتار عجیب این به اصطلاح دبیر سرویس ادبی روزنامه اعتماد ملی. البته ریشه ی این رفتار را باید در مدیران روزنامه هایی جستجو کرد که بی حساب و کتاب سکان هدایت یک سرویس را می دهند دست آدمی که تمام افتخارادبی اش چای خوردن با اهالی ادبیات است.قصد توهین به آن دسته از روزنامه نگاران ادبی را ندارم که روزنامه نگاران خوبی هستند بی آنکه داستان نویس باشند یا شاعر. کما اینکه مجموعه ای از بهترن روزنامه نگاران ادبی ما را دوستانی از همین طیف تشکیل می دهند. اما مشکل آقای ولی زاده تفکر شهرستانی است ( اشتباه نشود من هم خودم شهرستانی ام هم مقیم رشت.تفکر شهرستانی تعریفی جغرافیایی نیست ممکن است آدمی سالها مرکز نشین باشد اما تفکرش شهرستانی باشد)آقای ولی زاده تقصیری ندارد الگوی ذهنی او کسی است که در اوایل دهه هفتاد خانواده را بر می داشت می برد منزل شاعران و نویسندگان شهرستانی و پس از سه چها روز اتراق ، مصاحبه ای با آن شاعر یا نویسنده ی بخت برگشته دستخوش سفر بود.( احتمالا فهمیدید منظورم کیست . نویسنده مقیم خارج که چند سال پیش گفته بود می خواستند نوبل را به او بدهند اما او گفته است بدهند به ژوزه ساراماگو!!!!) اگر روزنامه ای مثل شرق موفق می شود به خاطر نگاه حرفه ای اش است . به خاطر اینکه نویسندگانش ضمن رعایت احتیاط ، مسایل حرفه ای را فدای عقده های شخصی شان نمی کردند.
ریختن
تمام عطرهای دنیا را خالی کنم روی تنم
بوی گندم نمی رود
بالا می آورم بالاتر می آورم
بوی تنت را روی خودت
بریزم؟
سیخ ایستاده است
موهایت روی عطر تند پاها
بریزم؟
موهای تنم را بریزم؟
کمر راست نمی کند دیوار
رنج مرا می کند
من چه می کنم تو چه می کنی
رنج من تو را می کند
بریزم؟
اشک های خودم را توی همین چاردیواری
گندش بزند
از کمر نمی افتد دنیا
ریخته ام
از تن
از چشم
از ریختن
بریزم؟ آب خودم را
روی کمرت بریزم؟